· فقط با صدای لرزانت پرسیدی
· چشمان کدام بی رحمی بود که ندید تن زخمی ات جایی دگر برای خنجرش ندارد؟؟
· سرم را پایین انداختم وپاسخ دادم
خنجر نداشت و جز نوازش چیزی از دستان مهربانش ندیدم
با دستانت خواستی نوازشم دهی ولی دستانت را کنار کشیدم ...خواستی بپرسی ولی ادامه دادم
اری نوازش هایش،چشمان مهربانش و گرمی سخنانش ....نمی دانستم اگر برود روزی خنجری بر قلبم خواهد شد
سخنانم که تمام شد فهمیدی قصه ی تنهایی قلبم را،از جایت بلند شدی و با بغضی که سخت می کرد سخنانت را گفتی هنوز دیر نشده بعد کفشهایت را پوشیدی تا پیدایش کنی گمشده ام را...چشم هایم را بستم و فریاد زدم
نه نه نه ...نرو نرو
ترو خدا دوباره نرو...نرو و زخمام و دوباره تازه نکن
از حرفام چند ساعتی خشکت زد بعد رو به من کردی ،مثل بارون گریه می کردی
اره باورت نمی شد
نشستی اشکات و به گونه هام زدی و با خنده گفتی
ببین اشکای هردوتامون شورند
بعد گفتی
همیشه منتظر همین یه کلمه بودم
۰۰۰نرو۰۰۰
|